کد مطلب:149349 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

استعداد شبیه سازی در حادثه ی عاشورا
حال مقداری راجع به نهضت ایشان برای شما عرض می كنم. مطلبی را می گویم، شما تأمل بفرمایید ببینید این طور هست یا نه. همان طور كه كلمات و آیات قرآن از لحاظ لفظی و فصاحت و بلاغت و روانی، نوعی خاص از آهنگها را به آسانی می پذیرد و این خود آیت بسیاری بزرگی برای نفوذ قرآن در دلها بوده و هست، انسان وقتی تاریخ حادثه ی عاشورا را می خواند، استعدادی برای شبیه سازی در آن می بیند. همان طور كه قرآن برای آهنگ پذیری ساخته نشده ولی این طور هست، حادثه ی كربلا هم برای شبیه سازی ساخته نشده ولی این طور هست. من نمی دانم، شاید شخص ابا عبدالله در این مورد نظر داشته است. البته این مطلب را اثبات نمی كنم ولی نفی هم نمی كنم. داستان كربلا در هزار و دویست سال پیش روی صفحه ی كتاب آمده؛ یك وقتی آمده كه كسی فكر نمی كرده كه این حادثه اینقدر گسترش پیدا خواهد كرد. متن تاریخ این حادثه گویی اساسا برای یك نمایشنامه نوشته شده است، شبیه پذیر است، گویی دستور داده اند كه آن را برای صحنه بودن بسازند. ما شهادتهای فجیع زیاد داریم ولی این داستان به این شكل آیا می تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و ابا عبدالله به این مطلب توجه نكرده باشد؟ من نمی دانم، ولی بالأخره قضیه این طور است و باور هم نمی كنم كه تعمدی در كار نباشد.


از امام تقاضای بیعت می كنند. بعد از سه روز امام حركت می كند و به مكه می رود؛ به اصطلاح مهاجرت می كند و در مكه كه حرمن امن الهی است سكنی می گزیند و شروع به فعالیت می كند. چرا به مكه رفت؟ آیا به این جهت كه مكه حرم امن الهی بود و معتقد بود كه بنی امیه مكه را محترم خواهند شمرد؟ یعنی درباره ی بنی امیه چنین اعتقاد داشت كه اگر سیاستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند، این كار را نمی كنند؟ یا نه، رفتن به مكه اولا برای این بود كه خود این مهاجرت اعلام مخالفت بود. اگر در مدینه می ماند و می گفت من بیعت نمی كنم، صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید. بدین جهت، هم گفت بیعت نمی كنم و هم اهل بیتش را حركت داد و به مكه برد. این بود كه صدایش در اطراف پیچید كه حسین بن علی حاضر به بیعت نشد و لذا از مدینه به مكه رفت. خود این، به اصطلاح - اگر تعبیر درست باشد - یك ژست تبلیغاتی بود برای رساندن هدف و پیام خودش به مردم. از این بالاتر كه عجیب و فوق العاده است اینكه امام حسین علیه السلام در سوم شعبان وارد مكه می شود و ماههای رمضان، شوال، ذی القعده و ذی الحجه تا هشتم این ماه را یعنی ایامی كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه می آیند در آنجا می ماند.

كم كم فصل حج رسید، مردم از اطراف و اكناف و حتی از اقصی بلاد خراسان به مكه می آیند. روز «ترویه» می شود، یعنی روز هشتم ذی الحجه، روزی كه همه برای حج از نو لباس احرام می پوشند و می خواهند به منی و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان امام حسین علیه السلام اعلام می كند كه من می خواهم به طرف عراق و كوفه بروم. یعنی در چنین شرایطی پشت می كند به كعبه، پشت می كند به حج، یعنی من اعتراض دارم. اعتراض و انتقاد عدم رضایت خودش را به این وسیله و به این شكل اعلام می كند. یعنی این كعبه دیگر در تسخیر بنی امیه است؛ حجی كه گرداننده اش یزید باشد، برای مسلمین فایده ای نخواهد داشت. این پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنین روزی و اینكه بعد بگوید من برای رضای خدا رو به جهاد می كنم و پشت به حج، رو به امر به معروف می كنم و پشت به حج، این یك دنیا معنی داشت، كار كوچكی نبود. ارزش تبلیغاتی، اسلوب، روش و متد كار در اینجا به اوج خود می رسد. سفری را در پیش می گیرد كه همه ی عقلا (یعنی عقلایی كه بر اساس منافع قضاوت می كنند) آن را از نظر شخص امام حسین ناموفق پیش بینی می كنند؛ یعنی پیش بینی می كنند كه ایشان در این سفر كشته خواهند شد، و امام حسین در بسیاری از موارد پیش بینی آنها را تصدیق


می كند، می گوید: خودم هم می دانم. می گویند: پس چرا زن و بچه را همراه خودت می بری؟ می گوید: آنها را هم باید ببرم. بودن اهلبیت امام حسین علیه السلام در صحنه ی كربلا، صحنه را بسیار بسیار داغتر كرد و در واقع امام حسین علیه السلام یك عده مبلغ را طوری استخدام كرد كه بعد از شهادتش آنها را با دست و نیروی دشمن تا قلب حكومت دشمن یعنی شام فرستاد. این خودش یك تاكتیك عجیب و یك كار فوق العاده است. همه برای این است كه این صدا هر چه بیشتر به عالم برسد، بیشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشكافد و هیچ مانعی در راه آن وجود نداشته باشد.

در بین راه، كارهای خود امام حسین نمایشهایی از حقیقت اسلام است؛ از مروت، انسانیت، از روح و حقانیت اسلام است. ببینید! این شوخی نیست. در یكی از منازل بین راه، حضرت دستور می دهند آب زیاد بردارید؛ هر چه مشك ذخیره دارید پر از آب كنید و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را یدك می كشید، بار آب بزنید (پیش بینی بوده است). در بین راه ناگهان یكی از اصحاب فریاد می كشد: «لا حول و لا قوة الا بالله» یا «لا اله الا الله» یا «انا لله و انا الیه راجعون» (ذكری می گوید)، می گویند: چه خبر است؟ می گوید: من به این سرزمین آشنا هستم، سرزمینی است كه در آن نخل نبوده، مثل اینكه از دور نخل دیده می شود، شاخه ی نخل است. می فرماید: خوب دقت كنید. آنهایی كه چشمهایشان تیزتر است. می گویند: خیر، نخل نیست، آنها پرچم است، انسان است، اسب است كه از دور دارد می آید، اشتباه می كنید. خود حضرت نگاه می كند، می گوید: راست می گویید. كوهی است در سمت چپ شما، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهید. حر است با هزار نفر. حسین علیه السلام مثل پدرش علی علیه السلام (در داستان صفین) است كه از این جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمی كند. بلكه از نظر او اینجا جایی است كه باید مروت و جوانمردی اسلامی را نشان بدهد. فورا می فرماید: آن آبها را بیاورید و اسبها و افراد را سیراب كنید. حتی خودشان مراقبت می كنند كه حیوانهای اینها كاملا سیراب شوند. یك نفر می گوید مشكی را در اختیار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم، خود حضرت آمدند و با دست خویش در مشك را باز كردند و به من دادند. حتی اسبها كه آب می خوردند، فرمود: اینها اگر خسته باشند، با یك نفس سیر نمی خورند؛ بگذارید با دو نفس، سه نفس آب بخورند. همچنین در كربلا در همان نهایت شدتها مراقب است كه ابتدای به جنگ نكند.


مسأله دیگر این است كه ما با آقای محترم نویسنده ی شهید جاوید - كه دوست قدیمی ماست - صحبت می كردم، با نظر ایشان موافق نبودم. به ایشان گفتم: چرا خطبه های امام حسین بعد از اینكه ایشان از نصرت مردم كوفه مأیوس می شوند و معلوم می شود كه دیگر كوفه در اختیار پسر زیاد قرار گرفت و مسلم كشته شد، داغتر می شود، ممكن است كسی بگوید چون امام حسین دیگر راه برگشت نداشت، بسیار خوب، راه برگشت نداشت، ولی چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود: من بیعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند: خیر، ما دست از دامان شما برنمی داریم، نگفت اصلا ماندن شما در اینجا حرام است برای اینكه آنها می خواهند مرا بكشند، به شما كاری ندارند، اگر بمانید خونتان بی جهت ریخته می شود و این حرام است؟ چرا امام حسین نگفت واجب است شما بروید؟ بلكه وقتی آنها پایداری شان را اعلام كردند، امام حسین آنان را فوق العاده تأیید كرد و از آن وقت بود كه رازهایی را كه قبلا به آنها نمی گفت، به آنان گفت.

در شب عاشورا كه مطلب قطعی است، حبیب بن مظاهر را می فرستد در میان بنی اسد كه اگر باز هم می شود، عده ای را بیاورد. معلوم بود كه می خواست بر عدد كشتگان افزوده شود، چرا كه هر چه خون شهید بیشتر ریخته شود این ندا بیشتر به جهان و جهانیان می رسد. در روز عاشورا حر می آید توبه می كند، بعد می آید خدمت ابا عبدالله. حضرت می فرماید: از اسب بیا پایین. می گوید: نه آقا، اجازه بدهید من خونم را در راه شما بریزم. «خونت را در راه ما بریز» یعنی چه؟ آیا یعنی اگر تو كشته شوی من نجات پیدا می كنم؟ من كه نجات پیدا نمی كنم. و حضرت به هیچ كس چنین چیزی نگفت. اینها نشان می دهد كه ابا عبدالله علیه السلام خونین شدن این صحنه را می خواست و بلكه خودش آن را رنگ آمیزی می كرد. اینجاست كه می بینیم قبل از عاشورا صحنه های عجیبی به وجود می آید كه گویی آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب بیشتر نمایش داده بشود. اینجاست كه جنبه ی شبیه پذیری قضیه خیلی زیاد می شود.